يك زندگى براى سر مشق (قراردادن) يا يك زندگى نموونه .
خِرَد يا حكمت : حكمت شناخت است ،حكمت شناختن خويشتن است
اگر تو از خويشتن آگاهى ندارى پس چرا انقدر زياد خواندن !
عالم دانا جناب (يونس اِمره ) بزرگوار گفته : بعضى از متفكران يا انديشمندان آن را با فهم يا درك مى سنجند ،أما خيلى زياد نمى دانند .دانستن حقيقت خدا به صورت مطلق دانستن (همه)عالم هستى است .
(ما هيچ كدام از اين دو را نميدانيم ، چه بدشانسيه بزرگى است كه او را بشناسيم.
وقتى من به آموزشهاى تجربى (استيون هاوكينگ )فكر ميكنم كه او يكى از كسانى بود كه تقريبا شصت سال از زندگيش را صرف كرد از طريق حركت يك ماهيچه .
فكر ميكنم كه ناراحتيش (سختى اش ) از علم جلو تر است .
من از بچه گى پيگير بودام .او بسيار زياد آموخته و كار كرده من ميدانم كه ضريب هوشى او بيش از 160 بوده.
اين براى من بسيار تحسين برنگيز بود .
بيا و ببين چه مدتى وقت مرا گرفت تا با زبان خود بگويم من خدا را باور ندارم ،چون يك شخص باهوش مانند من لياقت آن را ندارد .
چگونه ميتوانم به حرف او گوش بدهم حال كه او نميتواند درك كند كه او از يك خالق ساخته نشده است .
((شكوهش خيلى بالاست ،شكوهش خيلى بالاست )) با هوشِ بَرترش با اينكه برترىِ معمول در دور وبرش اتفاق مى افتد ؟
من ميبينم كه اين هوش و دليل چيزهاى متفاوتى هستند .بعداً من احساس خيلى خوش شانسى كردم وقتى من در اولين بند اين مقاله .
– كه توسط (امام ربانى) احمد فاروق سرهندى [Ahmed Faruk Serhendi]
پاسخى يافتم كه يك كتاب انگليسى قادر به پاسخ آن نبوده.
اولش وقتى شنيدم او مُرده است واقعاً ناراحت شدم كه به آن انديشيدم .
چون من فكر كردم كه او حتما دليل خوبى خواهد داشت . جالب است كه من از او آموختم هنگامى كه گفت : من قبول ميكنم حضور خدا را در يك ديدار بعداً ،چنان كه من شنيده ام كه او خدا را باور دارد ،و آخرين سفيرش را به پيامبر محمد (ص)
(منظورم اين نيست كه مسلمان شده ام سؤتفاهم شده ) ،خلاصه من هميشه از اين دفاع كرده ام كه يك شخص بايد زندگى كند .
يكى از جمله هايى كه من را آزار ميدهداين است كه زمانهايى را بگير و زمانهايى را بِكُش.
بله زمان خواهد گذشت أما نمى ميرد .
ما يكى از آنهايى هستيم كه خواهيم مُرد .
(مجدد سعيد محمد مظهر هارپوتى)
مى گويد :مرگ حيوانيت است .عاشق نمى ميرد .
(سِيّد :به نام پسران پيامبر گفته.
شَك نكنيد ،مرگ پايان كسى نيست و حتى منم .
زمان مانند يك مفهوم فيزيكى گرانبها است كه چيز بزرگى براى تكثير و گرداورى كردن با تغییرات مناسب است و براى زخيره كردن بى نهايت در آن سوى معادله ،وقتى تقسيم شود .
چرا اين انسان انقدر زياد به خود سختى داد ؟
من فكر ميكنم بايد درباره اش انديشيد.
به همان خوبىِ نو آوريهاى كه آن را مى آورده.
آيا لازم نيست كه نشانه اى بياورى از اين شرايط كه اين بخشايشگرىِ خالق است ؟
اگر ما يك كمى بيشتر ديد داشته باشيم
لطفاً تغييرش بدهيد .
ما به دنبال مذهبى حقيقى ميگرديم .
بگذار به دنبال حقيقت مطلق بگردم .
بيا اين را براى خودمان انجام بدهيم .